رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری. چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رسن. فرخی. بدینگونه مساح منزل شناس ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی. (از آنندراج). و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری. چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رسن. فرخی. بدینگونه مساح منزل شناس ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی. (از آنندراج). و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
بیرون تاختن. به خارج بردن بسرعت: ز پیش همایش برون تاختند به آب فرات اندر انداختند. فردوسی. سخنها ز هر گونه برساختند هیونی تگاوربرون تاختند. فردوسی. ز گردان خاور سواری چو ابر برون تاخت با خود و با خشت و گبر. اسدی. نشان از خانه چوبین برون تاخت که چوبین خانه از دشمن بپرداخت. نظامی. ای بسا خانه تقوی که رسیده ست بآب تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای. صائب
بیرون تاختن. به خارج بردن بسرعت: ز پیش همایش برون تاختند به آب فرات اندر انداختند. فردوسی. سخنها ز هر گونه برساختند هیونی تگاوربرون تاختند. فردوسی. ز گردان خاور سواری چو ابر برون تاخت با خود و با خشت و گبر. اسدی. نشان از خانه چوبین برون تاخت که چوبین خانه از دشمن بپرداخت. نظامی. ای بسا خانه تقوی که رسیده ست بآب تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای. صائب
اسب تاختن. اسب دواندن. اسب دوانیدن. اسب به تک داشتن: به شیرین گفت هین تا رخش تازیم بر این پهنه زمانی گوی بازیم. نظامی. بی مهره و دیده حقه بازیم بی پای و رکیب رخش تازیم. نظامی. چو رخش کینه بتازی به روزگار نبرد که گرد تحت ثری بر سپهر بنشانی. عرفی شیرازی
اسب تاختن. اسب دواندن. اسب دوانیدن. اسب به تک داشتن: به شیرین گفت هین تا رخش تازیم بر این پهنه زمانی گوی بازیم. نظامی. بی مهره و دیده حقه بازیم بی پای و رکیب رخش تازیم. نظامی. چو رخش کینه بتازی به روزگار نبرد که گرد تحت ثری بر سپهر بنشانی. عرفی شیرازی